بازتاب ذهن من

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

درد

۰۵
ارديبهشت

یکی از جدی ترین دردهای زندگی وقتیه که میفهمی به تخم پدر مادرت هم نیستی. 

طبیعیه؛ چون هیچ درکی از دنیای درونت و نیازهات ندارن. و هیچ تلاشی هم برای فهمیدن نمیکنن.

  • فاطمه ام

اکنون کجاست؟

۰۴
ارديبهشت

اکنون کجاست؟

چه می کند؟

کسی که فراموشش کرده ام...


_عباس کیا رستمی_

  • فاطمه ام

سیندرلا

۰۲
ارديبهشت

یه چیز تو مایه های سیندرلایی که یه شب رو با شاهزاده بود و دوباره برگشت به خونه ی نامادریش.

با یه خاطره ی غلیظ؛ با یه حجم امید.


  • فاطمه ام


امروز دومین کوهی بود که با بچه های فنی دانشگاه تهران رفتم. یه چیزی توو مایه های یه زندگی موازی با روزمرگی هام: انگار همون فاطمه رو بذارن توی محیطی که هیچ ربطی به زندگی برنامه ریزی شده ش نداره. (هر چند که این هم یه بخش غیر منتظره از برنامه محسوب میشه.) 

باید امروز رو مفصلا تحلیل کنم برای خودم. مثل رفتارهایی که دیدم و برخورد های آدم ها در مقابل حرفام, نوع پوششم که با همه فرق داشت, و دانشگاه گه ام که اینم با همه فرق داشت. ( توی معارفه تا بچه ها فهمیدن من و محدثه از الزهراییم, همه دسته جمعی یه صلوات جلی ختم کردن. یکیشونم قفلی زده بود که آخه چرا الزهرا رو زدی توی انتخاب رشته ت؟؟)

یه چیزی هم از یکی از سرپرست ها بگم و بخوابم: هوا تاریک شده بود و داشتیم میرفتیم سمت اتوبوس ها. منم هندزفری توی گوشم بود و داشتم آهنگ گوش میکردم. یهو میثم اومد سمتم و دستشو آورد نزدیک صورتم و گفت تکون نخور. من اول فکر کردم یه حشره ای چیزی روی صورتمه که اون میخواد برش داره. ولی دیدم خیلی یواش یکی از هندزفری هامو از توی گوشم درآورد و گرفت سمت گوشش. یکی از دوستاش که داشت شیرین کاری میثم خان رو میدید, بهش گفت که اذیتم نکنه و اونم خیلی آروم, _انگار که با خودش حرف بزنه_ گفت کاریش ندارم؛ فقط میخوام ببینم چی گوش میکنه.

داشتم کی اشکاتو پاک میکنه ی ابی رو گوش میکردم و دیدم میثم گل از گلش شکفت و کلی حال کرد: آفرین؛ خوشم اومد. عالی بود.

من فقط خندیدم و کلی تعجب کردم که چرا سرپرست گروه یهو باید کرمش بگیره که من چی دارم گوش میدم...



  • فاطمه ام