روزنوشت جنگل
چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۲۵ ب.ظ
الان اومدیم جنگل و من هنوز از ماشین نیومدم پایین. بقیه دارن آتیش روشن میکنن.
بعد از خوردن کلی آجیل و چیپس, (چون ناهار نداشتیم) دارم مینویسم. و دستشویی هم دارم. نمیدونم چرا حرف زدن از بعضی نیاز های طبیعی کار زشتی به نظر میاد و نباید به زبونش بیاری. مثل دستشویی داشتن یا نیاز به خودارضایی. انگار همه ی این ها یه سری قرارداده که آدم ها واسه خودشون درست کردن. و من خودمم از اونهایی ام که همه جوره به این قراردادها دامن می زنم. همه ش هم تقصیر من نیست؛ اینجوری بار اومدم. انقد که بهم گفتن فلان کار زشته و فلان کار قشنگ, و خودمم همیشه خواستم "خانوم" باشم, الان دیگه ذهنم همه چیز رو ناخود آگاه ارزش گذاری میکنه و دهن منو سرویس.
چقد آدمها می تونن راحتتر زندگی کنن, اگه همه ی این قرارداد های مضحکی که هیچ دلیل منطقی ای پشتش نیست رو بریزن دور.
دارم فکر میکنم اگه همین جنگل رو با دوستام اومده بودم, چقدر بیشتر بهم خوش میگذشت. انگار وقتی با دوستاتی, یه هویت جداگانه داری. دیگه بچه ی فلانی و خواهر فلانی نیستی؛ خودتی. جدای از همه ی آدم هایی که بدون انتخاب خودت بهشون کوبل شدی.
کی برمیگردیم که یه کوه خفن بزنیم به بدن؟...
- ۹۶/۰۱/۰۲
- ۹۷ نمایش