خودم
خودم رو توی تنهاییم پیدا میکنم. وقتی حتی پدر مادرمو از دست میدم.
- ۱ نظر
- ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۴۳
- ۸۶ نمایش
خودم رو توی تنهاییم پیدا میکنم. وقتی حتی پدر مادرمو از دست میدم.
موضوع نوشته ی امشب "اتکا به خود" هست.
امروز تو ماسوله, وقتی داشتم توی بارون, با کفشهایی که توش آب میره, توی گل و شل از پله ها میرفتم بالا, یه لحظه این مساله اومد تو ذهنم که چقدر آدم میتونه تنها بشه. و چقدر میتونه از تنهایی رنج ببره.
وقتی به زور اومدی به سفری که آدمهای توی جمع رو خودت انتخاب نکردی؛ اتفاق ها بر وفق مراد تو نیست و یه جورایی احساس غریبگی بهت دست میده, تازه اون موقع میفهمی که چقدر تنهایی.
امروز روی اون پله های گلی, حس کردم که من اگه یکم بیشتر برای خود عزیزم موجودیت قائل بشم و هویت درونیمو به رسمیت بشناسم, چقدر از تنهایی در میام. انگار که همه ش با یه نفر هستم: خودم.
بعد یاد سخنرانی های بهنام افتادم که می گفت صلح با خویشتن مقدمه ی دوست داشتن خوده. یعنی تا با خودت صلح نکنی, نمیتونی خودتو دوست داشته باشی.
و من میگم: تا خودتو دوست نداشته باشی, نمیتونی تنهایی با خودت عشق کنی. یا شاعرانه ترش: نمی تونی تنهایی تو دریابی...
سه حالت وجود داره. یا خدا نیست.
یا خدای مذهبی ها هست با همون تعریف دینیش و راه های رسیدن بهش.
یا خدای منطقی تری هست که راهی برای رسیدن بهش نیست.
.
پی نوشت: کنار ساحلیم و این حرفا میاد توو ذهنم. باید با مرجان صحبت کنم.