بازتاب ذهن من

تحویل سال هم این شکلی بود.

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ب.ظ


لحظه ی سال تحویل, یعنی همین سه دقیقه پیش, من فقط یه لحظه نشستم رو مبل و زل زدم به تلویزیون که طبق معمول رو شبکه ی قرآن بود و داشت "ای حرمت ملجا درماندگان" رو میخوند. مامان دعا می خوند و بابام سرش تو گوشی بود. لااقل سال قبل یه هفت سین داشتیم و همه مون می نشستیم دور سفره و بابام دعای تحویل سال می خوند. 

ولی این دفعه انقدر غمگین بود که وقتی مامانم بغلم کرد, خودمو نگه داشتم تا وقتی اومدم تو اتاق گریه هامو بریزم بیرون. 

تازه سال قبل فایزه هم خونه بود موقع سال تحویل. بهش ایراد نمی گیرم؛ چون پیش دوست پسرشه و البته از نظر من آدم سال رو باید پیش عزیزاش تحویل کنه. نه لزوما پیش خانواده. من دوست داشتم الان پیش همسفر های شمالم می بودم و بابک و محدثه هم می بودن. بعد می نشستیم دور هفت سین و آرزو می کردیم و چشمامون از شادی تحویل سال تر می شد.

حالا مهم هم نیست. واقعیت اینه که آدمها در نهایت تنها ان. چه تو روز عادی, چه سال تحویل. سرنوشت آدمیزاد همینه.

مامانم بعد از بغل تحویل سال گفت اون شیرینی روی میز رو بیار دهنمون رو شیرین کنیم. منم ظرف شیرینی نخود چی ای که چهار تا دونه بیشتر توش نمونده بود رو براش بردم که رقت انگیز بود. هفت سین که نداشتیم؛ شیرینی عیدمون هم این شکلی بود.

ولی مهم نیس؛ تهش ما همه آدمای تنهایی هستیم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۶/۱۲/۲۹
  • ۲۳۴ نمایش
  • فاطمه ام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی