بازتاب ذهن من

روزنوشت توچال

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۷ ب.ظ

نه ساعت کوهنوردی دهن سرویس کن بسیار لذتبخش با آدمایی که کنار جفتشون احساس آرامش میکنم: محدثه و فرزاد.

یه جا شنیدم فرق درد و رنج اینه که درد ممکنه لذتبخش باشه؛ مثل تلاش برای یه هدف خفن, یا درد ترکوندن جوش چرکی. 

ولی رنج دهن آدمو سرویس میکنه؛ مثل از دست دادن دوست.

حالا این کوهنوردی ما یه درد بسیار خفن بود و من که الان دارم توو مترو مینویسم, دیگه پاهام مال خودم نیست. 

چهارده کیلومتر کوهنوردی که اصلا شبیه کلکچال نبود. بلکه خیلی سخت تر؛ با یه لذت عمیق غیرقابل وصف.

برگشتنه هم سوار تلکابین شدیم که نزدیک ده سال بود امتحانش نکرده بودم. خدا بود! چقد هم به من و محدثه روی اون دست اندازهاش هیجان وارد شد.

واسه ناهار هم فرزاد خوراک مرغ خیلی خوشمزه درست کرده بود؛ مخصوصا که ما قد فیل گشنه بودیم و خیلی مزه داد.

با وجود اینکه از دست دادن گروه قبلی کوهنوردی خیلی ناراحت کننده بود, سعی کردم سریعتر ازش بگذرم و یه گروه جدید دست و پا کنم. با دو تا رفیق خفن که البته به پایبند بودنشون به برنامه اطمینان ندارم. یعنی سعی میکنم نداشته باشم چون هیچ چیز آدمها قطعی نیست و چه بسا اتفاقات گروه قبل تکرار بشه. انگار تنها کاری که میشه کرد اینه که با اون چیزی که "فعلا" داری عشق کنی و لذت دنیا رو ببری.


  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۵/۱۲/۲۶
  • ۱۳۵ نمایش
  • فاطمه ام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی