بازتاب ذهن من

ویولن زن خیابون مظفر

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۰۵ ب.ظ


امشب طبق معمول که داشتم مسیر توحید تا ولیعصر رو پیاده میومدم, سر خیابون مظفر که رسیدم دیدم صدای ویولن عجیبی میاد...یه آقای قد بلند لاغر که موهاشو از پشت بسته بود و حدودا سی و پنج ساله به نظر می رسید, داشت دیوانه وار ویولن میزد. طوری که قشنگ سست میشدی با شنیدنش و در نهایت هم گریه ت میگرفت. 

یه تماس کامل با روح. یه چیزی تو مایه های یه حالت روحانی عمیق...نمیدونم چطوری توضیحش بدم.

فقط میدونم تاحالا یه اجرای زنده انقد منقلبم نکرده بود.

اول خواستم منم مثل بقیه پول بدم بهش ولی به دلم ننشست؛ بعد که وارد زیرگذر مترو شدم, دیدم یه غرفه ی کتاب فروشی زدن که "بادبادکباز" همون جلو قرار گرفته بود.

سریع خریدمش و روی صفحه ی اولش نوشتم: 

سلام

به پاس اجرای بی نهایت زیبایتان.

فاطمه.

بعد دویدم سمت خیابون مظفر و دیدم داره یه قطعه ی دیگه رو اجرا میکنه و ایستادم به تماشا. وای که چقدر مسحور کننده بود. 

تموم که شد تشویقش کردم و رفتم جلو؛ گفتم براتون کتاب خریدم؛ این کتاب مورد علاقه ی منه؛ امیدوارم شما هم دوستش داشته باشید.

هول شده بودم یکم. بعد بهش گفتم اجراتون فوق العاده بود. و اونم با یه لبخند عمیقی فقط میگفت ممنونم. 

بعد پرسید که براش یادداشت نوشتم یا نه و به صفحه ی اول کتاب نگاه کرد.

گفتم بله.

گفت حتما میخونمش و کلی تشکر کرد. چقدر دوست داشتنی بود.

من با اینکه میخواستم محکم بغلش کنم, سریع خداحافظی کردم و رفتم و اون انگار میخواست صحبتو ادامه بده؛ ولی من حس کردم که باید زودتر برم.



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۲/۱۶
  • ۱۴۵ نمایش
  • فاطمه ام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی