بازتاب ذهن من

یادداشت شب قدر

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۵۴ ق.ظ


پارسال شب قدر احتمالا جلوی تلویزیون, یا تو مهدیه تهران بودم و قاعدتا جور دیگه ای به شب قدر نگاه میکردم: یه شب خیلی خاص! (ممکن هم هست باشه.) و احتمالا هم تصمیم میگرفتم که دیگه گناه نکنم. 

و هیچوقت تصورش هم نمیکردم که سال بعدش با دوست پسرم برای مراسم احیا برم دانشگاه تهران. تو دل گناه جوشن کبیر بخونم.

چقدر عجیب... گاهی زندگی واقعا غیر قابل پیشبینی میشه.

الان هم که دارم مینویسم, بابک برام چای ریخته و خودش مشغول خوندن دعائه. 

امروز بابک تو پارک لاله افطاری گرفت و دوستاشو دعوت کرد؛ برای آشنایی با من.

بعدش هم همه اومدیم دانشگاه و مجردا چپیدن تو مسجد و ما توی فضای سبز نشستیم.

(جالبه که بصورت پیشفرض خودمو غیر مجرد حساب کردم!) 

نمیدونم از خدا چی باید بخوام. شاید بهتر باشه توو این هزار تا اسم بگردم خدای خودمو پیدا کنه؛ اونی که بیشتر هوامو داره.


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۳/۲۴
  • ۱۳۷ نمایش
  • فاطمه ام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی