بازتاب ذهن من

درس زندگی٢

۲۱
بهمن

گاهی به ازای بزرگترین خطاها, تجربه های ارزشمندی رو بدست میاریم؛ ولی نمیدونیم که زخمش تا ابد روی روح و حافظه مون میمونه. 

عادت کردن مهم ترین درس بقائه. 

  • فاطمه ام

امروز وبلاگ قبلیمو خلاص کردم و یه حس رهایی عجیبی اومد سراغم؛ با چاشنی دلتنگی. خب یکسال از عمرم رو توو اون وبلاگ ثبت کرده بودم و جدایی ازش کار سختی بود که ضرورت داشت. چون دست بعضی از آشناها بهش رسیده بود؛ امن نبود دیگه. (میدونید که حضور دتکتور میتونه روی نتیجه آزمایش تاثیر بذاره. آزمایشهای کوانتمی اینو میگن.) 

مخصوصا یه دتکتور بدمصب که وقتی هم خودش نیس, توو خواب رهام نمی کنه. مگه حتما نباید به کسی فکر کنی که خوابشو ببینی؟!

چرا واسه من اینطور نیس؟

الان دیگه فقط اینجا مینویسم و به هیچ احدی نباید نشونی گنجمو بگم. هیچ آدمی تا این حد قابل اعتماد نیس؛ لااقل برای من.


  • فاطمه ام

درس زندگی

۰۷
بهمن

اخیرا یه شامورتی های جدیدی از زندگی می بینم که واقعا جای فکر کردن داره؛ چند دفعه اومدم بعضی از آدم ها رو نقد کردم و از کارشون ایراد گرفتم و به طرز عجیبی توو موقعیت مشابه خودم همون کار رو انجام دادم. و جالب اینکه بلافاصله بعد از وقوع جرم, یاد فرد مذکور میوفتادم/ می افتم. 

بعد آخ که از خودت چه خجالتی بکشی! دیگه داشتم از خودم ناامید می شدم که یاد این افتادم که انگار نیروهای خودآگاه طبیعت بعد از بیست سال تصمیم گرفتن منو تربیت کنن _یا شاید قبلا هم همینطور بوده و سنسور های من سیگنال هاشو نمی گرفته_ که این خیلی هم نشونه ی خوبیه. به قول یه دوست عزیزی, اولین قدم در حل یه معضل, پذیرفتنشه. و قاعدتا صفرمین قدم هم این میشه که بدونی اصلا معضلی وجود داره! حالا من توو قدم صفرمم؛ یعنی توو راهم...

و نکته ی دوم اینه که واقعا نمیشه آدم ها رو قضاوت کرد. واقعا نمیشه. چون ما دقیقا بیرون گود ایستادیم و میگیم لنگش کن! گاهی حس میکنم ما آدم ها, بد های پتانسیلی هستیم که فقط فرصت بروز بدیهامونو پیدا نکردیم. چه بسا توو شرایط, کارایی ازمون سر بزنه که به خواب هم نمی بینیم...همینه که نباید قضاوت کنیم.


  • فاطمه ام

unfaithful

۰۵
بهمن

وقتی زندگی یکنواخت میشه و تو موقعیتشو پیدا میکنی که این یکنواختی رو بشکنی چیکار باید بکنی؟

راستی, خیانت به همین اندازه ای که میگن زشته؟ 


پی نوشت: Unfaithful, فیلمیه که از فرط بی طرفی, طوری توی موقعیت قرارت میده که انتخابی بجز انتخاب بازیگرهاش نداشته باشی.

بعد تازه میشینی از اول به صورت مساله فکر می کنی.

  • فاطمه ام

داشتم توو ویکی پدیا درمورد نیل تایسون (اخترفیزیک دانی که میزبانی مجموعه مستند کازموس رو بعد از کارل سیگن ادامه داد) میخوندم و دیدم درمورد دینش نوشته: ندانم گرا.

بعد ندانم گرایی رو سرچ کردم و به تعریف جالبی رسیدم: 

ندانم‌گرایی دیدگاهی فلسفی است که دانستن درستی یا نادرستیِ برخی ادعاها و به‌طور ویژه ادعاهای مربوط به امور فراطبیعی مانند الهیات و وجود خدا را نامعلوم و یا با توجّه به شکل «ندانم‌گویی» در اساس ناممکن می‌داند.

توضیح اینکه: به طور کلی ندانم‌گرایان می‌گویند اوج دانایی، اظهار به ندانستن است زیرا از طرفی دلایل کافی برای اثبات وجود خداوند وجود ندارد و از طرفی دلایل کافی برای اثبات وجود نداشتن خدا نیز وجود ندارد. البته بسیاری از ندانم‌گرایان در مورد خداوند خارجی موضع ندانم‌گرایانه دارند ولی به وجود خداوند درون هر انسان اعتقاد دارند.

حالا تفاوت ندانم گرا ها و خداناباور ها داستان رو جالب میکنه, انگار ندانم گرا ها آدم های واقع بین بدون تعصبی هستند که انقدری عقلشون میرسه که وقتی نمی تونن وجود چیزی رو اثبات کنن, برای کنار گذاشتنش دنبال دلیل نقض کننده اش می گردن: 

خداناباوری به معنی نداشتن اعتقاد به خداست اما ندانم‌گرایی به معنی نداشتن دانش و دلیل کافی در اثبات وجود خداست.خداناباوری از جنس اعتقاد است اما ندانم‌گرایی ادعایی در مورد دانش است.

یه کلمه ی جالب هم اونجا نوشته بود به اسم "خداباوری ندانم گرایانه" یعنی کسی که خدا رو باور داره, بدون اینکه دلیل قابل قبولی برای اثبات وجودش داشته باشه. (که به نظرم خیلی از ماها اینجوری ایم) و البته عکسش: خداناباوری ندانم گرایانه.(که باز هم خیلی ها مون اینجوری ایم.)

راستش بعد از خوندن اون صفحه کلی از ندانم گراها خوشم اومد. البته به شرطی که ندانم گرایی شون واقعا ندانم گرایانه باشه؛ واقعا ندونن!

  • فاطمه ام

مکانیک تحلیلی بیشتر ازین که درس مکانیک باشه, درس صبوری و استقامته.

میخواد ببینه چقدر میتونی بخونی و فکر کنی و کاغذ سیاه کنی و به هیچ جا نرسی! 

ولی خب تو میدونی که "پیشرفت ربطی به موفقیت و شکست نداره. تنها پارامتری که بهش وابسته ست, خسته نشدن و پایبند بودن به فرایند یادگیریه."

این یعنی از همین الان برنده ای!



  • فاطمه ام